ضرب المثل فارسی و ترجمه انگلیسی آن و ......
 

همبستگی طایفه بساک - رضا بهمنی
گفتمان ، فرهنگ و آداب و رسوم، اجتماعی ، تاریخی ، خبری ، سرگرمی ، هنری ، تبلیغاتی و.......

در باره ما
 

رضا بهمنی متولدشهر الیگودرز - ساکن دزفول تماس 09166418320و 09396418320 ==================== برای بودن ، گاهی لازم است که نباشی ! شاید نبودنت ، بودنت را به خاطر آورد ...... اما دور نباش ........ دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...... فراموشی همین نزدیکی هاست ........ ==================== تاریخ گویای دردها ‘ شادیها ‘ حماسه ها ‘ ستیزها ‘ جستارها ‘ پیروزیها و شکستها و در کل زبان گویای دورانها و قضاوت کننده درباره اعصار و ادوار است و تاریخ که سینه از خماخم ایام پیر کرده همیشه در دل سخنها دارد که سخن تاریخ از بختیاریهای سربلند ‘ سخن شیرینی است. ==================== من وقتی به اجداد و نیاکانم و حرکتهای مثبت و تاریخی آنان می اندیشم به خود می بالم ‘ چرا؟ که آنها در طریق ضد استعماری گام برمیداشته و شدیدا بیگانه پرستی را رد نموده و مخالف این حرکت بوده اند . قوم پرافتخاری که هیچوقت به دنبال قوم گرائی نبوده اند و همیشه و همیشه با دلی صاف و ساده در خدمت وطن بوده اند . بسیار سربلندم که خون آن آزادگان همیشه سربلند را در شریانها و رگهایم دارم که اگر داعیه ایلخانی و ایلبیگی داشته اند ‘ این خواست و ادعا و حرکت با حفظ شرف خود ‘ خانواده و ایلشان عجین بوده و هرگز شرف و انسانیت خود را فدای مقام و مال و حکومت ننموده اند. ==================== از خداوند متعال خواستارم تا همه آنانکه از تبار بختیاری هستند بدون از جاجستگی و بی عشق به مقام و ثروت بدانند نسلشان چیست و ریشه و ملیت خود را به فراموشی نسپرند (که دوست به صافی دل نگرد و دشمن به تیرگی دل) . ==================== طایفه بساک ==================== بختیاریها به دو ایل بزرگ چهار لنگ و هفت لنگ تقسیم می شوند . هر ایل خود به طایفه های مختلفی تقسیم میشود . از طایفه های هفت لنگ میتوان دورکی ، بابادی ، دینارانی و ... را نام برد . چهارلنگ شامل ممیوند - محمود صالح(مم صالح) - موگوئی - کینورسی - زلقی و ... می باشد . بساک بزرگترین طایفه ممیوند (میوند) بوده بیشتر در محدوده شهرستان الیگودرز تا ازنا پراکنده اند. ولی امروزه در سایر استانها نیز مسکن گزیده اند . .کلانتری این طایفه در زمانهای قبل از انقلاب بعهده علی آقاخان ضرغامی و بهرام خان ضرغامی بوده است که هر دو برادر بوده اند . بهرام خان ، پدر غلامرضا خان ضرغامی بوده و غلامرضا خان دو فرزند بنامهای علی آقا خان و بهرام خان ضرغامی داشته که بهرام خان ضرغامی ریاست طایفه را بعهده داشته است . ==================== طایفه بساک به دو تیره تقسیم می شود 1.بزی 2.بساک که براساس همین شنیده ها به تیره بزی به خاطر وجود سه شخص بزرگ بنام صادق صلاتین و بهمن گرگین وضرغام بوده است. ==================== این وبلاگ بدور از هرگونه خود مطرح کردن ‘ بدور از هرگونه سیاسی بازی بدور از هرگونه تعصبات بیجا و رفتارهای کورکورانه پایگاهی خواهد بود برای گفتمان طایفه بساک و سایر اقوام . محلی برای همدلی و همزبونی های بیشتر و در واقع وحدت و انسجام و همبستگی و هم اندیشی طایفه . ==================== برای ارتقا’ فرهنگ ‘ برای پیشرفت و هرچه بهم نزدیکتر شدن دلها و نظرات و افکار از همه اندیشمندان صاحب نظران دوستان و علاقمندان دعوت به همکاری دارم . ما را در این راه یاری بفرمائید . ==================== ارادتمند شما - رضا بهمنی

 

لينك روزانه
 
دانلود کتابهای شریعتی
پیام مدیریت وبلاگ شماره 15
پیام مدیریت وبلاگ شماره 14
پیام مدیریت وبلاگ شماره 13
پیام مدیریت وبلاگ شماره 12
پیام مدیریت وبلاگ شماره 11
پیام مدیر وبلاگ شماره 10
پیام مدیر وبلاگ شماره 9
پیام مدیر وبلاگ شماره 8
پیام مدیر وبلاگ شماره 7
پیام مدیر وبلاگ شماره 6
پیام مدیر وبلاگ شماره 5
پیام مدیر وبلاگ شماره 4
پیام مدیر وبلاگ شماره 3
پیام مدیر وبلاگ شماره2
پیام مدیر وبلاگ شماره 1
مناجات نامه دکتر علی شریعتی
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
مستر قلیون
براي تبادل لينک ابتدا لينک مارو بانام:  ضرب المثل فارسی و ترجمه انگلیسی آن و ......   در وبلاگ ياسايتتان قراردهيد
 
كد هاي جاوا
 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 562007
تعداد مطالب : 225
تعداد نظرات : 176
تعداد آنلاین : 1



 


ضرب المثل فارسی و ترجمه انگلیسی آن و ......

May they take away your "dead washer"! (مرده شورتو ببرن!)

Ghosts of your stomach! (ارواح شکمت!)

Don"t put a hat on my head! (سرم کلاه نگذار!)

Why are you selling me wet wood?? (چراهیزم تر بمن می فروشی?)

Light up my homework! (تکلیفم رو روشن کن!)

His donkey passed the bridge. (خرش از پل گذشت)

Cut tail! (دم بریده)

What kind of dirt shall I put on my head? (چه خاکی بر سرم بکنم?)

Pull your carpet out of the water! (گلیمتو از آب بکش!)

Happiness has hit you under your stomach! (خوشی زده زیر دلش!)

Punch you so hard that electricity will come out of your eyes!
(چنان بزنم که برق از چشمت بپره!)


Disease! (مرض!)

Pain without a cure! (درد بی درمون!)

He thinks he has fallen out of an elephant"s nose?!
(فکر می کنه از دماغ فیل افتاده?!)

I"ll take out your eyes! (چشتو در میارم!)

Your step on my eye! (قدمت روی چشمم!)

May I be sacrificed for you! (قربونت برم!)

You have seen camel; you haven"t seen. (شتر دیدی ندیدی.)

Don"t drop worms! (کرم نریز!)

He does long tongue!! (زبون درازی می کنه!!)


They are like an elephant and a tea cup! (مثل فیل و فنجون می مونن)

Don"t put watermelon under my arms! (هندونه زیر بغلم نده!)

I"ll make you one with the wall! با دیوار یکیت می کنم)!)

I wanted to see who my nosey person is?! (میخواست ببنم فضولم کیه?!)

Don"t look at me left left!! ( بهم چپ چپ نگاه نکن )

*Took the water from my face! (Aabeh roomo bord!)

Painted us black! (مارو رو سیاه کرد!)

*The door to the pot is open, where is the integrity of the cat? (در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته?)

You can"t ride a camel bending, bending! (شتر سواری دلا دلا نمی شه!)

The blind read! (کور خونده!)

You brought my life up to my lip! (جونم و بلبم رسوندی!)

My soul reached my lips! (جونم بلبم رسید!)

Inside head eater!! (توسری خور!!)

It"s hit my head! (زده به سرم!)

Blind cat! ("گربه کوره!)

My head whistled! (سرم سوت کشید!)

My job is done. (کارم تمومه.)

His mouth still smells like milk! (هنوز دهنش بوی شیر میده!)

I haven"t said anything to her and she has grown a tongue! (هیچه بهش نگفتم، زبون در آورده)

I hope your eyes go blind! (چشمت کور!)

I grabbed it out of his belly. (از دلش در آوردم.)

One is too little, two is sad, the third is sure. (یکی کمه دوتا غمه سومی خاطر جمعه.)

It was hitting and banging! (بزن بکوب بود!)

May your hand not hurt. (دستت دردنکنه.)

May your head not hurt. (سرت درد نکنه.)

Don"t be tired! (خسته نباشی!)


*Not coming not coming, when coming, two two coming!! ( نمیاد نمیاد وقتی میاد دوتا دوتا میاد!)

No daddy!!! (نه بابــــــا!!!)

Go daddy!!! (برو بابــــــــْآ !!!)

Let"s hit and go! (بزن بریم!)

One pot tells the other pot your face is black?! (دیگ به دیگ میگه روت سیاه?!)

Make him a donkey! (خرش کن!)

Come short! (کوتاه بیا!)

Money is not the bear"s grass!! (پول علف خرس نیست!!)

A hundred years to these years! (سد سال به این سال ها!)

Your warm breath! (دمت گرم!)

Her stomach is happy. (دلش خوشه.)

My stomach is tight. (دلم تنگه.)

My stomach burned for her! (دلم براش سوخت!)

Stomach to stomach has a path! (دل به دل راه داره!)

Big bear! (خرس گنده!)

Stomach is not in his stomach!! (دل تو دلش نیست!)

It doesn"t have math or books! (حساب کتاب نداره!)

Sink your teeth into liver a little bit! (یک کمی دندو رو جیگر بذار!)

It"s raining dogs here! (اینجا سگ سارونه!)

One gear! (یک دنده!)

Dirt on your head!! (خاک برسرت!!)

My stomach is making salt! (دلم شور می زنه!)

I died from laughter. (از خنده مردم.)

It is from my God! (از خدامه!)

He was stuck between the earth and the sky. (مونده بود بین زمین و آسمون.)

From each of her fingers a talent rains! (از هر انگشتش هنر میباره!)

Make your hat the judge! (کلاهتو قاضی کن!)

I won"t even give you a non-curing disease! (درد بی درمون هم بهت نمیدم!)

A flower has no front or back! (گل پشت رو نداره!)

He put a finishing stone! (سنگ تمام گذاشت!)

His health is a ball! (حالش توپه!)

I know him like the palm of my hand. (مثل کفت دستم می شناسمش.)

Have I smelled the palm of my hand?? (مگه کف دستموبو کردم??)

She hits one handed! (یک دستی می زنه!)

Without back of work! (پشتکارنداره!)

Donkey head! (کله خر!)

Hat lifter! (کلاه بردار!)

*You are the darling of my stomach.(عزیز دلمی)

She is very heavy and colourful! (خیلی سنگین رنگینه!)

Don"t make yourself spoiled!! (خودتو لوس نکن!!)

Drink of life! (نوش جان!)

Unknowledgeable in salt!! (نمک نشناس!!)

Without salt! (بی نمک!)

With salt! (با نمک!)

Without steam! (بی بخار !)

Don"t be narrow and orange!! (نازک نارنجی نباش!!)

Again the same soup and the same bowl!! (بازهم همان آش و همان کاسه!!)

Your eyes see beautiful! (چشمتون قشنگ می بینه!)

May your eyes be bright! (چشمتون روشن!)

The patient stone. (سنگ صبور.)

Your place is very empty! (جات خیلی خالیه!)

I want the donkey and the dates. (هم خرو میخواد هم خرمارو.)

My new sleeve, eat rice!! (آستین نو بخور پلو!!)

Her friendship is like the friendship of Auntie Bear! (دوستیش مثل دوستی خاله خرسه اس!)

She still has two and a half swallows left!!! (هنوز دوقورت و نیمش باقیه!!!)

Don"t see how tiny the pepper is, break it and see how sharp it is! (فلفل نبین چه ریشه بشکن ببین چه تیزه!)

One crow, forty crows! (یک کلاغ چهل کلاغ!)

Hear and don"t believe! (بشنو و باور نکن!)

If you"re a crow, then I"m a baby crow! (اگه تو کلاغی من بچه کلاغم!)

The onion has been hanging out with the fruit!! (پیاز هم خودشو قاطی میوه ها کرده!!)

Which instrument of yours should I dance to?? (با کدوم سازت برقصم??)

May God never subtract you from brotherhood! (خدا از برادری کمت نکنه!)

My stomach became a kabob! (دلم کباب شد!)

Die for someone who will have a fever for you! (برای کسی بمیر که برات بمیره!)


Ouch life/soul!! (آخ جوووون!!)

My veins and roots came out!! (رگ و ریشه ام در اومد)

===================================
 
 
اسپانیولی: کسیکه یکبار میدزدد، همیشه خواهد دزدید.

انگلیسی: طمع به همه چیز، از دست دادن همه چیز است.

عربی: هیچ کس را وادار به دو کار نکن، جنگیدن و زن گرفتن.

انگلیسی: ضربات کوچک درختان بزرگ را از پای در میآورند.

ایتالیایی: معنی همه چیز دانستن هیچ ندانستن است.

عربی: مشورت با کسی کن که تو را به گریه میاندازد نه با کسی که تو را میخنداند.

روسی: برای کسی که شکمش خالی است، هر نوع باری سنگین است.

دانمارکی: وقتی که آش از آسمان میبارد گدا قاشق ندارد.

ایرانی: تیر از جراحت به در آید و آزار در دل بماند.

آفریقایی: یک دوست خوب را با هر دو دستت نگهدار.

فارسی: مرد حکیم خرده نگیرد بر آینه.

ایرانی: یا حرفی بزن که از خاموشی بهتر باشد یا خاموش باش.

فنلاندی: همیشه کمی بترس تا هرگز محتاج نشوی زیاد بترسی.
بوسنی: مرحله اول بلاهت آن است که خود را عاقل بدانیم.

انگلیسی: یک متر یک متر سخت است ولی یک سانت یک سانت مثل آب خوردن است.

ایتالیایی: عشق یعنی ترس از دست دادن تو.

مصری: تندرستی، تاجی است بر سر انسان سالم ولی هیچ کس جز یک بیمار این تاج رانمیبیند.

ژاپنی: باید حریف را به کمک حریف دیگری بدام انداخت

هندی: سکوت هرگز اشتباه نمیکند و هر چه طولانیتر باشد، بهتر قضاوت میکند.
 
===============================
 
 

 ضرب المثل : از ریش به سبیل پیوند می کند

عبارت بالا ناظر بر اعمال عبث و بیهوده ایست که درآن نفعی نباشد. مثلا کسی از دامن لباسش ببرد و بر دوش وصله کند.

این گونه اعمال و اقدامات بی فایده مانند آن است که کوتاهی سبیل را با درازی ریش جبران نمایند، یعنی از ریش قیچی کنند و به سبیل پیوند دهند.


اکنون ببینیم ریشه این ضرب المثل بسیار معقول و متداول از کجا آب می خورد. کامران میرزا نایب السلطنه در میان فرزندان ناصر الدین شاه قاجار از همه بیشتر در نزد پدر مورد علاقه و محبت و به اصطلاح عزیز کرده بود. ایامی را که ناصر الدین شاه از تهران خارج می شد و به خارج از کشور عزیمت می کرد، سمت نیابت سلطنت را بر عهده می گرفت و به همین مناسبت به لقب نایب السلطنه ملقب و معروف گردید. کامران میرزا در حیات شاه بابا مدتها حاکم تهران بود و تعدادی نایب در اختیار داشت که ماموران اجرای دار الحکومه بوده اند. این نایب ها برای آنکه جلب توجه نایب السطنه را بکنند و زهر چشمی از مردم گرفته باشند، هر کدام خود را به شکل و قیافه مخصوصی در می آوردند.


یکی از این نایب های دار الحکومه شخصی به نام نایب غلام بود که با هیکل درشت و سینه فراخ و ریش مشکی و انبوه و سبیل کلفتش در صف نایب های دارالحکومه بیش از دیگران جلب نظر می کرد و او را نایب عنتری هم می گفتند، زیرا روزگاری لوطی بود و عنتر (میمون) داشت. عیب و نقص بزرگی که نایب غلام داشت این بود که یک تای سبیل بیشتر نداشت و از این کمبود سبیل همیشه رنج می برد. روزی کامران میرزا ضمن عبور از مقابل صف نایب های دار الحکومه وقتی که چشمش به سبیل یکتایی نایب غلام افتاد بی اختیار خنده اش گرفت و گفت : «نایب غلام، یکتای سبیلت را کجا گذاشتی؟» از این کلام حضرت والا همه خندیدند و نایب غلام بی نهایت شرمنده و سر افکنده شد.


چون کامران میرزا از آنجا دور شد نایب غلام درنگ و تامل را جایز ندیده خود را به آرایشگاهی که آرایشگر و سلمانیش با او آشنا بود رسانید و با تهدید از او خواست یک طرف سبیلش را که اصلا مو نداشت فورا پر کند تا بتواند هنگام بازگشت نایب السطنه مورد طعن و سخریه واقع نشود. هر چه سلمانی اظهار عجز کرد که چنین کاری آن هم در آن فرصت کوتاه مقدور و میسر نیست و او نمی تواند سبیل مناسبی پیدا کند و به پشت لب نایب بچسباند، نایب غلام زیر بار نرفت و شوشکه را از کمر کشید و گفت : «یا یک تای سبیل برایم تهیه کن یا شکمت را با این شوشکه سفره خواهم کرد»


سلمانی بیچاره از ترس و وحشت به گریه افتاد و نمی دانست چه کند. زیرا او ریش تراش بود و تا کنون سابقه نداشت که ریش و سبیل بچسباند ! در این موقع تدبیری به خاطر نایب غلام رسید و به سلمانی امر کرد مقداری از ریش او را قیچی کند و به سبیل بچسباند ! سلمانی دست به کار شد ولی در آن حالت ترس و لرز چگونه می توانست از ریش بردارد و به سبیل وصله کند؟! دستش لرزید و نایب غلام که خیلی عجله داشت و می خواست خودش ر ا به صف نایب ها در موقع بازگشت نایب السلطنه برساند با غضب آمیخته به خشم قیچی را از دست سلمانی بیرون کشیده خود را به آیینه رسانید و مقدار زیادی از ریشش را قیچی کرد و به سلمانی داد.


سلمانی برای آنکه از شرش راحت شود ریش قیچی شده را با دست پاچگی به محل خالی سبیل نایب غلام چسبانید و او را به دارالحکومه روانه کرد. نایب غلام قیافه مضحکی پیدا کرده بود و هرکس او را با آن ریخت می دید زیر لب می خندید، زیرا اگر چه سبیل پیوندی پیدا کرده بود ولی یک طرف ریشش قیچی شده بود. در این موقع صدای سم اسب های کالسکه شاهزاده کامران میرزا به گوش رسید. نایب ها و حضار دارالحکومه حسب المعمول به منظور احترام صف کشیدند و نایب ها با چماق های نقره ای به حالت خبردار ایستادند.


پیداست این بار نایب غلام به خیال آنکه دیگر عیب و نقص ندارد بیش از همه سینه جلو می داد تا سبیل هایش را حضرت والا ببیند و تعریف کند. چون نایب السلطنه به مقابل نایب غلام رسید و نگاهش به ریش قیچی شده و سبیل های پیوندی نایب افتاد این بار به شدت خندید و گفت : «نایب غلام، این چه ریخت و شکل مضحکی است که پیدا کرده ای؟ آن دفعه سبیل تو یکتا بود. این دفعه ریش تو یکتا شده است؟» میرزا احمد دلقک نایب السلطنه که در آنجا حضور داشت تعظیمی کرد و گفت : « قربان، نایب غلام از ریش گرفته به سبیل پیوند کرده است !» صدای خنده نایب السلطنه و حضار بلند شد و این واقعه مدتها نقل و نقل محافل تهران بود تا اینکه رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمد و مجازا در موارد مشابه به کار می رود.

==================

ضرب المثل : امروز کار خانه با فضه است

هرگاه کسی گاه گاه کاری غیر از وظیفه خود را بر عهده گیرد یا کاری به تساوی اشتراک بین دو یا چند نفر انجام پذیرد، هر یک از افراد که نوبت انجام کار به وی رسد در پاسخ افراد از باب شوخی و مطایبه می گوید :«امروز کارخانه با فضه است.» یعنی امروز تمشیت امور خانه بر عهده وی قرار دارد.

چون فاطمه بنت رسول الله به سن بلوغ رسید پدرش محمد بن عبدالله در سال اول هجرت او را در میان همه خواستگاران صاحب عنوان و ثروت با پسر عم بزرگوارش علی بن ابی طالب تزویج کرد که از مال دنیا فقط یک شمشیر و یک دست زره و یک نفر شتر آبکش داشت.


مدت یک سال علی و فاطمه در امور خانه به تساوی کار می کردند. به این ترتیب که تهیه و تدارک خوراک وپوشاک وحمل آب مشروب و نظافت خانه به عهده ی علی بود و آرد کردن گندم وجو و خمیر کردن نان و پختن را فاطمه انجام می داد ولی از موقعی که فاطمه دارای فرزند شد پرورش و پرستاری کودک مانع از آن بود که به تمشیت امور منزل و وظایف محموله در امر خانه داری بپردازد. مخصوصا که دست های فاطمه بر اثر گردانیدن دستاس پر از آبله شده بود و دیگر نمی توانست کار بکند، پس با اجازه همسرش به خدمت پدر رفت و چاره جویی کرد. میر خواند می نویسد :


«... مصطفی فرمود که من شما را چیزی تعلیم کنم که به از خادم باشد. باید که به هنگام درآمدن به جامه خواب سی و چهار بار الله اکبر و سی و سه نوبت الحمدالله و سی و سه نوبت سبحان الله بگویید که شما را بهتر بود از خدمتکار.» فاطمه به دستور پدرش چندی بدین منوال عمل کرد تا خدمتکار سیاهی به نام فضه برایش پیدا شد و بار سنگین زندگی بر دخت پیغمبر سبک گردید.


در غالب خانه ها معمول است که کدبانو دستور می دهد و خدمتکاران کلیه کارهای خانه را انجام دهد، ولی فاطمه چنین نکرد، زیرا می دانست که خدمتکار هم انسان است، قلب و اعصاب دارد، از کار زیاد رنج می برد وخسته می شود. رضایت و خشنودی خدا و رسول در این است که با بانوی خانه شریک کار و زندگی در امور خانه داری باشد، به همین جهت تا زنده بود و توانایی کار داشت امور خانه را با فضه به تناوب انجام می داد یعنی یک روز خودش کار می کرد و فضه به استراحت می پرداخت، روز دیگر امور خانه را بر عهده فضه می گذاشت و خود عبادت و استراحت می کرد.


خلاصه این کار پسندیده و عمل وجدانی دختر رسول در آن عصر و زمانی که برای تنوگر و خدمتکار ارج و مقداری قایل نبودند تا آن اندازه جلب توجه کرد که به عنوان درس اخلاق و تربیت، در زبان فارسی و عربی معمول گردید.

=====================

قوز بالاقوز

 

 

 

هنگامی که یک نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم کاری مصیبت تازه ای هم برای خودش فراهم می کند این مثل را می گویند.

 

یک قوزی بود که خیلی غصه می خورد که چرا قوز دارد؟ یک شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر تون حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و رفت تو. سر بینه که داشت لخت می شد حمامی را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد که سر بینه نشسته. وارد گرم خانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن.

 

درضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.

 

از ما بهتران هم که داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بود از او پرسید : «تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟» او هم ماجرای آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده اند خیال کرد که همین که برقصد از ما بهتران خوششان می آید.

 


وقتی که او شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده، گفت : «ای وای دیدی که چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد !»

 


مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده است و در قالب مثنوی ساده ای گنجانده است که این قطعه را آقای احمد نوروزی در اختیار ما گذاشته اند و نقل آن را در اینجا خالی از فایده نمی دانم با این توضیح که آقای نوروزی نام سراینده آن را نمی دانستند و ما هم نتوانستیم نام سراینده را پیدا کنیم وگرنه ذکر نام وی در اینجا ضروری بود.

 

 

 

شبی گوژپشتی به حمام شد                            عروسی جن دید و گلفام شد
برقصید و خندید و خنداندشان                     به شادی به نام نکو خواندشان
ورا جنیان دوست پنداشتند                            زپشت وی آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتی چو این را شنید                         شبی سوی حمام جنی دوید
در آن شب عزیزی زجن مرده بود             که هریک زاهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم که بد جای غم                       نهاد آن نگونبخت شادان قدم
ندانسته رقصید دارای قوز                                 نهادند قوزیش بالای قوز
خردمند هر کار برجا کند                              است آنکه هر کار هر جا کند

==================

ضرب المثل : فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها

هر گاه چند نفر از افراد فامیلی مثلا پدر و مادر و برادران و خواهران و سایر اعضای


طبقه اول از یک خانواده محفل انسی تشکیل داده گرد هم آیند،


این جمعیت خانوادگی را ظرفا و اهل اصطلاح به افراد تحت الکسا تشبیه و تمثیل


می¬کنند و می گویند : «عجب، اصحاب کسا تشکیل داده اند. فاطمه و ابوها و

====================

ضرب المثل : این به آن در

گاهی اتفاق می افتد که افرادی در مقام قدرت نمایی بر می آیند و زیان و ضرر مادی یا معنوی می رسانند. شک نیستد که طرف مقابل هم دست به کار می شود و تا عمل دشمن را متقابلا پاسخ نگوید از پای نمی نشیند. عبارت مثلی بالا هنگام عمل متقابل مورد استفاده قرار می گیرد.

مغیره بن شعبه در سال پنجم هجرت اسلام آورد و در جنگ های حدیبیه و یمامه و فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک از دست داد و در جنگ های قادیسه و نهاوند و همدان و جز آن نیز شرکت داشت. مغیره اول کسی بود که پس از رحلت پیامبر اسلام از ماجرای سقیفه بنی ساعده آگاه گشت و جریان را به اطلاع عمر بن خطاب رسانید. شاید اگر هوش و تیزبینی او نبود مسیر تاریخ اسلام عوض می شد و خلافت در قبضه انصار مدینه قرار می گرفت. بعدها از طرف خلیفه دوم به حکومت بصره منصوب گردید ولی دیر زمانی نگذشت که به زنا متهم شده نزدیک بود حد زنا از طرف خلیفه عمر بر او جاری شود که به علت لکنت زبان احد از شهود زیادبن ابیه از مجازات و همچنین ولایت بصره معاف گردید.

مغیره بن شعبه یکی از عوامل غیر مستقیم در قتل خلیفه دوم عمر بوده است چه اگر غلام ایرانیش ابولولو بر اثر ظلم وستم وی شکایت به خلیفه نمی برد قطعا آن واقعه رخ نمی داد مغیره سالها حکومت کوفه را داشت و چون عثمان کشته شد گوشه نشینی اختیار کرد . در واقعه جمل و صفین شرکت نداشت و لی می گویند در اجماع حکمین دست اندر کار بوده است. برای اثبات حب دنیا و مادی گری مغیره ی بن شعبه همین بس که چون تشخیص داد علی ابن ابی طالب از دنیا روی بر تافته است جانب معاویه را گرفت و به سوی شام روانه شد.

در پیمان صلح بین امام حسن مجتبی و معاویه حاضر و ناظر بود و چون معاویه خواست عبد الله عمر و عاص را به حکومت کوفه بگمارد از باب خیر خواهی ! گفت : «ای پسر سفیان پدر را به حکومت مصر و پسر را به حکومت کوفه می گماری و خویشتن را در میان دو کف شیر شرزه قرار می دهی؟» معاویه از این سخن بیمناک شد و صلاح در آن دید که مغیره را کماکان به حکومت منصوب دارد تا خسارت انزوار و گوشه نشینی چند ساله را از بیت المال کوفه جبران کند.


پس از چندی عمرو عاص به جریان قضیه و سعایت مغیره واقف شد و برای آنکه خدعه و نیرنگ مغیره را بلاجواب نگذارد به معاویه فهمانید که پول در دست مغیره به سرعت ذوب می شود، مصلحت در این است که دیگری عهده دار امر خراج کوفه گردد و مغیره فقط به کار نماز و اجرای احکام و تعالیم اسلامی بپردازد ! معاویه نصیحت امرو عاص را بکار بست و مغیره را تنها مسئول و متصدی کار جنگ نماز کرد.

 

دیر زمانی نگذشت که بین عمرو عاص و مغیره بن شعبه اتفاق ملاقات افتاد. عمرو عاص نیشخندی زد و گفت : «هذه بتلک» یعنی «این به آن در ! »

=========================

ضرب المثل : راوی سنی است

 

عبارت بالا اصولا از تعصب شیعیان در مورد ناقلان روایات اهل سنت و جماعت و یا به اصطلاح دیگر راویان سنی حکایت می کند که رفته رفته صورت ضرب المثل پیدا کرده مجازا در رابطه با منقولات غیر واقع که شنونده آن را باور نکند از باب شوخی و در لفافه ی طیب و مزاح می گوید : «راوی سنی است.» یعنی این گفته و روایت قابل اعتنا و اعتماد نیست و باید به دیده ی تأمل در آن نگریست.

اما ریشه ی این عبارت مثلی : دین اسلام که چهارده قرن از عمر و ظهورش می گذرد در ابتدا یعنی عصر جاهلیت و بت پرستی در شهر مکه در حجاز طلوع کرده و تاریخ ظهور آن اوایل قرن هفتم میلادی یعنی سال 610 میلادی است که محمد به پیغمبری مبعوث گردیده است. در طول مدت بیست و سه سال دوران بعثت آیات الهی که به زبان وحی بر پیامبر اسلام نازل می گردید مجموعا قرآن مجید نامیده شد و آن را پس از رحلت محمد و در دوره ی خلفای راشدین جمع و تدوین کرده به مصحف موسوم کرده اند و آن مرکب از یکصد و چهارده سوره و هر سوره مرکب از چندین آیه و در مطاوی آنها قواعد و احکام و امثال و قصص و دستورهای اخلاقی فراوان آمده است و مسلمانان برآنند که کلیه ی دستور معاش و معاد ایشان در قرآن مندرج است و خیر دنیا و آخرت از آن کتاب حاصل می گردد.


مبانی اصلیه ی دین اسلام را به عقیده ی اهل سنت و جماعت سه اصل توحید و نبوت و معاد تشکیل می دهد که دو اصل امامت و عدل نیز بر حسب عقیده ی متکلمین شیعه بر آن سه اصل اضافه شده است.


به علاوه در نزد اسلامیان مجموعه ی روایاتی وجود دارد که به نام احادیث شناخته می شوند و آنها عبارت است از چندین روایت که از کلمات پیامبر اسلام نقل شده و آن را سنت گویند. چون عمربن خطاب کشته شد ریشه ی اختلاف سران مسلمین از شورای شش نفره ی علی، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابی وقاص، که بنا بر وصیت خلیفه ی دوم تشکیل شده بود بارور شده از اسلام واحد فرقه های عدیده ی عامه و خاصه که همان شیعه و سنی باشد منشعب گردیده است.

عوامل و جهات اصلی اختلاف مسلمین در صدر اسلام عبارت بودند از:


سقیفه ی بنی ساعده، واقعه ی فدک، واقعه ی تشکیل شورای شش نفره، شورش بر ضد عثمان و کشته شدن او و داستان پیراهن عثمان، واقعه ی غدیرخم و مآلا همین حدیث تفرقه و جز اینها که از حوصله ی این مقال خارج است، اسلامیان را به دو دسته شیعی و سنی منشعب کرده است و از آن پس هر روایتی که بر مظلومیت و ولایت و خلافت علی بن ابی طالب باشد اهل سنت و جماعت شاید بگویند راوی شیعی و یا به اصطلاح دیگر راوی رافضی است و آنچه از روایت ها دال بر حقانیت خلافت خلفای ثلاث ابوبکر، عمر، عثمان و مردود بودن واقعه ی غدیرخم و جز اینها باشد شیعیان به طنز و تعریض می گویند : «روای سنی است.» یعنی پیرو اهل سنت و جماعت است و روایتش اعتباری ندارد.

=====================

ضرب المثل : امامزاده ای است با هم ساختیم

این مثل در موردی به کار می رود که دو یا چند نفر در انجام امری با یکدیگر تبانی کنند، ولی هنگام بهره برداری یکی از شرکا تجاهل کند و در مقام آن برآید که همان نقشه و تدبیر را نسبت به رفیق یا رفیقان هم پیمانش اعمال نماید. اینجاست که ضرب المثل بالا مورد استفاده و اصطلاح قرار می گیرد، تا رفیق و شریک و مخاطب نیت بر باطل نکند و حرمت و پیمان و وفای به عهده را ملحوظ ومنظور دارد.

 

ریشه ی این ضرب المثل از داستانی است که با سو استفاده از صفای باطن و معتقدات مذهبی مردمان ساده لوح و بی غل و غش موجود است. در ادوار گذشته چند نفر صیاد تصمیم گرفتند ممر معاشی از رهگذار خدعه و تزویر به دست آورند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خود تحصیل و تامین نمایند، پس از مدتها تفکر و اندیشه، لوحی تهیه کرده نام یکی از فرزندان ائمه را بر آن نقر کردند و آن لوح مجعول را در محل مناسبی نزدیک معبر عمومی روستائیان پاکدل در خاک کردند.


آن گاه مجتمعا بر آن مزار دروغین گرد آمدند و زانوی غم در بغل گرفتند به یاد بدبختی های خود در زندگی، به خاطر امامزاده خود ساخته، گریه را سر دادند و به قول معروف «حالا گریه نکن کی بکن !» چون عابرین ساده لوح به تدریج در آنجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند شیادان با شرح خواب های عجیب و غریب با آنان فهماندند که هاتف سبز پوشی در عالم رویا آنها را به این مشهد مقدس و مکان شریف هدایت فرموده و از لوح مبارکی که در دل این خاک مدفون است بشارت داده است.


روستاییان پاک طینت فریب نیرنگ و تدلیس آنها را خورده به کاوش زمین پرداختند تا لوح به دست آمد و دعوی آنها ثابت گردید. دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آنها ایجاب می کند که خدمت مزار را خود بر عهده گیرند. طبیعی است چون این خبر به اطراف و اکناف رسید و موضوع کشف و پیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت، هر کس در هر جا بود با هر چه که از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مکشوفه روان گردید.


خلاصه کار و بار این امامزاده دیر زمانی نگذشت که بازار مزارات اطراف را کساد کرد و هر قسم و سوگند بزرگ وحتی الاجرا بر آن مزار شریف و بقیه منیف بوده است. زایران و مسافران از سر و کول یکدیگر برای زیارتش بالا میرفتند. این روال و رویه سال ها ادامه داشته و شیادان بی انصاف به جمع کردن مال و مکیدن خون روستاییان و کشاورزان بی سواد پاکدل متعصب مشغول بودند.


از آنجا که گفته اند «نیزه در انبان نمی ماند» قضا را روزی یکی از شیادان از همکار و دستیار خویش مالی بدزدید. صاحب مال به حدس و قیاس بر او ظنین گردید و طلب مال کرد. شیاد مذکور منکر سرقت شد و حتی حاضر گردید برای اثبات بی گناهیش در آن مزار شریف و بقعه منیف سوگند بخورد که مالش ندزدیده است. صاحب مال چون وقاحت و بیشرمی شریکش را تا این اندازه دید بی اختیار و بر خلاف مصلحت خویش در ملا عام و با حضور کسانی که برای زیارت آمده بودند فریاد زد :«ای بیشرم، کدام سوگند؟ کدام مزار شریف؟ این امامزاده ایست که با هم ساختیم و با آن کلاه سر دیگران می گذاریم نه آنکه بتوانی کلاه سر من بگذاری !»


گفتن همان بود و فاش شدن اسرارشان همان.

========================

ضرب المثل های زیبا

تدبیر ارزنده تر از زور است ...

ضرب المثل عربی

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

برای فرار از دود وارد آتش مشو ...

ضرب المثل آذربایجان(باکو)

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

درستکاری بهترین سیاست است ...

ضرب المثل انگلیسی

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

آدمی نباید با دست برهنه مار بگیرد ...

ضرب المثل یوگوسلاوی

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

ترس به ما یاد می دهد که چطور برویم ...

ضرب المثل عربی

*****=-=-=-=-=-=-=-=-=-=*****



اگر نمی خواهی سگ تو را گاز بگیرد با دمش بازی نکن ...

ضرب المثل آفریقایی

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

مادامیکه از رودخانه بیرون نیامده ای سربسر تمساح مگذار ...

ضرب المثل آفریقایی

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

تمام بناها وقتی تمام شد، چوب بستها را از میان برمی دارند ...

ضرب المثل عربی

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

دختر را که پدر تربیت کند مرد از آب درمی آید و پسری را که مادر تربیت کند زن صفت می شود ...

ضرب المثل آذربایجان(باکو)

*****=-=-=-=-=-=-=-=*****

انگلستان در هر پایتخت دو سفیر دارد، سفیر حکومت و خبرنگار تایمز.

بسا که نظر خبرنگار قبل از سفیر حکومت پذیرفته می شود ..

.ضرب المثل انگلیسی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






|

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,

توسط رضا بهمنی | لينك ثابت |


موضوعات
 » حرف های بزرگان
» درباره روستاهای گلبهار
» شعر - پیامک
» شعر های بختیاری
» شعر سایر
» پیامک های بختیاری
» پیامک سایر
» حکایات روایات و ضرب المثلها
» جملات زیبا و آموزنده ، نکات جالب
» درباره بختیاری ها
» عکس
» عکسهای بختیاری
» عکسهای روستای گلبهار بهمنی علیا
» تبلیغات ، سرگرمی ، طنز
» شخصی (مدیر وبلاگ)
» گفتمان مدیر وبلاگ
» دانستنی ها
» تبریک - تسلیت
 

لينك دوستان
 » مجالگاه منجزی » هیجار بختیاری -محمد رسول سعدی جلیلوند » کوهستان سرد الیگودرز » شعر و ادب -امیدعلی اسکندرپور » آموزش خانواده‘ مهارتهای زندگی‘ وغیره » حسن سلمانی » کر بختیاری - دزفول 11 » مسلم مومبینی (بنیانا) » دل گرفته ها با امیر » شرکت تعاونی عسل بساک » دانلود/جک/اس ام اس/عکس/تیکه » خواستی بیا تو » آیاپیر (خرم سعیدی) » طایفه بَزّی - وحید » احسان پرنیان » مندیر » مالکنون (زهره اسدی شیخ رباط) » شرکت جاوید دشت ایرانیان » وبلاگ اختصاصی پوراندخت زلقی » روستای قل رومزی - جناب عبداله زاده » کیانی قلعه سردی - شاعربختیاری » سیری در فرهنگ بختیاری - امید » فال حافظ - سایت پیچک » وصفنارد قدیم - مجتبی فروزان » عبدالرضا شهبازی - شاعر » عزت اله بهمنی - شاعر » افسانه بهمنی - شاعر » محمد حمیدی - شاعر » روستای باجگیران - احمد صالح زاده » محمد ایسوند نبوتی » بنه وار - رهدار » فرهنگستان بختیاری » دنیای کوچک من - مژگان » علی چکانی (طایفه چکانی چهارلنگ) » عبدالحسین رحیمی - آبشارشوی » آژانس خبری بختیاری » سایت روستاهای ایران (عسگری) » سایت میوند - دکتر فریدون امیدی » صادق صادقی - طایفه بساک » شیمبار - خانم عزیزی (مژده) » شمیم (شاهپورآباد) - محمودی » شول آبادالیگودرز - امید » طایفه آسترکی - عبدالهی » گروه سرگرمی روزنه » درج آگهی رایگان » the best site of music » نقاب - (سهیلا بیگلرخانی) » وبلاگ شخصی حسین چراغی » برد شیر (علیداد) » تاریخ و فرهنگ بختیاری(پوراندوخت) » سرود بخت یاری(بهمن کیهان بختیار) » اصالت بختیاری(ابوذر رحیمی) » سایت شخصی دکتر محسن رضائی » آژانس خبری بختیاری » وبلاگ خانم چراغی (شاعر) » مجتبی صفری - هیودی » شرکت مهدآوران (برادران مهدور - اصفهان) » شوری سنج اب اکواریوم » کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان گلبهار بهمنی علیا و آدرس bahmani.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





»فال حافظ

»جوک و اس ام اس

»قالب های نازترین

»زیباترین سایت ایرانی

»جدید ترین سایت عکس

»نازترین عکسهای ایرانی

 

آرشيو
 

مهر 1396
بهمن 1394
خرداد 1394
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
بهمن 1392
شهريور 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390

 

نويسنده
 
نویسندگان
 
طراح قالب
  
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');